- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
جـلـوهای از جبـروت آوردند سـورهای از ملکـوت آوردند اَبری از جنسِ بهار و باران به سـرِ این بَرَهـوت آوردنـد به درِ خـانـۀ آقـا یـک شـهـر هـمگی دستِ قـنـوت آوردند به تـمـاشـای تــو آدم را بـاز از بهشتـش به هـبوط آوردند از سـرِ سـفـرۀ زهـرا امشب محضِ لبخندِ تو قوت آوردند آب و آئینه و قرآن این است قبله خوب است همین در باشد عــلــیِ آلِ پـیـمــبــر بــاشــد چارمین نـادِ عـلی را گـفـتـند بـایـد ایـن نـام مـکـرر بـاشـد چار دیـواریِ کعـبه یعنی… چـارسـو جـانبِ حـیـدر باشد جامعه خواندم و گفتند که آن بـا مـفـاتـیــح بــرابـر بـاشــد بگـذار از لـب بامت نـرویـم دلِ مـا مـثـل کـبـوتـر بــاشـد گـیـسویی دین و دلِ ما بُـرده خاصه وقتی که معـطر باشد آی هـمـنـامِ رضا آمـده است زلفِ تو کـاش مـجعـد نـشود دل در این شـام مُـردد نـشود تو عـلی هـستی و مانند عـلی هیچکس صاحبِ مسند نشود هست تا سـامـره و سردابـش حـالِ ما شُکـرِ خـدا بـد نشود جز نسیمی که پُر از عطرِ شماست کـاش از کـوچۀ ما رد نـشود دلِ من رفت به کویَت گـفـتم رفـتِ تو کـاش که آمد نـشود گـرهام دستِ تو بود و وا شـد کـار دستِ تو نـبـاشـد نـشـود صد و ده مرتبه مُمـتد گـفـتیم دیـدنـت جـامـه دَریــدن دارد یـا که انـگـشت بُـریـدن دارد مژهام خاکِ مسیرت را خورد الحق این سُرمه، کشیدن دارد ارزشش داشت پریشان باشیم نـازِ این زلـف خـریـدن دارد دلِ من مـیتـپـد آقـا چه کـنـم آهــویـی مِـیـلِ رمـیـدن دارد ما رسیدیـم و زمین اُفـتـادیـم بوسه از خاکِ تو چیدن دارد آنچه گفـتند در اوصافِ شما دیـدن و دیــدن و دیـدن دارد عـلیِ عـالیِ اعـلیٰ هادی ست چـیـنـیام، آیـنـهام میشکـنـم که تَرَک خورده ترین قلب منم ســامـرایِ تـو بـنــا شـد امــا مـن پـریـشـانِ امـام حـســنـم بعد تو وقف بقیع، کاش شود عُمرِ من صرفِ حرم ساختنم حضرت هادیِ ما مهـدی کو من اویــسم بـه هـوایِ قَـرنـم گـریـهام را به مُحـرم برسان کُـشتـۀ روضـۀ یک پیـرهـنم خواهری گفت که ای وای حسین مادری گفت که ای بیکـفـنم کــاروان آه کــه آمــد از راه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
ای هدایت را به معنا جلوه گر وی امامت از وجودت مفـتخر نام زیـبـایـت عـلـی و عـالِـمـی امـتــداد نـسـل پـاک هــاشـمـی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا قـلب تاریکـم شده محـتاج نـور سامرا میشود دل، گیرِ این منزل اگر عاشق شود با دو لقمه نانِ حضرت، از تنور سامرا سهم دوری را دل دیوانه بر هم میزند با سلامـی بر امـامـان صبـور سامـرا با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند جای حیرت نیست میچرخد امور سامرا پَست را آقا و کوچک را عزیزش میکنند پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند شیعـیان عاشق و جِیْـشِ غـیور سامرا تا خود بحر النجف هم میرسد این بوی خوش عـطر لیمـوی حرم از راه دور سامرا لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است خـواندن یک جامعه دورِ قـبور سامرا غالبا هرکس حرم رفته روایت کرده از نیمه شبهای غریب و سوت و کور سامرا عاقبت این شهر را مهدی گلستان میکند میرسد یک روز هم روز سرور سامرا
: امتیاز
|
مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
گل، فزون است، ولی آن گل، بیخار کجاست؟ خیمه بسیار بوَد، خیمۀ دلدار کجاست؟ دل آوارۀ من، خانه به دوشِ یار است ای حرم با من دلخسته بگو، یار کجاست؟ عرفات و جبل الرّحـمه، بگویید به من کعـبۀ روح مرا وعـدۀ دیدار کجاست؟ شب، شب مشعر و چشم همگان بیدار است جگرم خون شده، یارب! دل بیدار کجاست؟ یوسف فاطمه! بازار تو، گرم است ولی آنکه ما را ببرَد بر سر بازار کجاست؟ تا بـیایـیم سـر راه تو با گـوهـر اشک سینۀ سوخته کو؟ چشم گهربار کجاست؟ حاجیان در عرفاتند و ز هم میپرسند حاجی فاطمه کو؟ رهبر احرار، کجاست؟ ای جـوانـان مدیـنه! ز شـما میپـرسم که علی اکبر و عباس علمدار کجاست؟ نه رباب و نه ز گهوارۀ اصغر، خبر است طفلِ شیـرِ حرم حیـدر کرار کجاست؟ میثم از کثرت عصیان چه هراست، بشنو عفو، فریاد برآرد که گنهکار کجاست؟
: امتیاز
|
مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
ای یـوسف گمگـشته کجای عرفاتی در خـیمه خود گرم دعـای عرفاتی ای چشم خـداونـد به ما هم نظری کن ای خلق خدا منـتـظر روز ظهورت ای پُر شده صحرای منا از تو و شورت افسوس که مُردیم و جمال تو ندیدیم هرشب به فراقت زجگرناله کشیدیم باز آی که در خیمه ما اشگ فشانی بـاز آی که داد شـهـدا را بـسـتـانـی جان دادن سقا لب عطشان که شنیده بی تابی اطفـال پـریـشان که شنـیـده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام تا که به دست بستهام نار غمت کشیدهام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام تن به قـضا سپـردهام منّت تـیـغ بـردهام بلکه تو خـندهای کنی پای سر بـریـدهام تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟ من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـدهام از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی عجب کردند اهل کوفه از مهمان پذیرایی همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من فـراز بامها در چشمشان گشتم تمـاشایی سرم را برد قـاتل هدیـه از بهـر عبیدالله تنـم در کوچههـا گردیده گـرم راهپیمایی به جسمم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی رسیده ضربهها بر سینه و پهلو و بازویم بیا بنگر که مسلم پای تا سر گشته زهرایی از آن ترسم که چونآیی نبینم ماه رویت را ز بس از چشم گریانم عطش بگرفته بینایی اگرچه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی تـمام شب کـنار کوچهها تنها تو را دیدم خدا داند نکردم لحظهای احساس تنهایی بیـا نامردی و پستی اهـل کوفه را بنگر که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی سزد میثم به یاد کام عطشان و لب خشکم کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
لبم خشک و دلم کانون آتش، دیده دریایی سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی بیا ای یوسف زهرا تو مسلم را تماشا کن که سردادن به راه توست، شیرین و تماشایی نبایـد مَرد بین دشمنـان گرید، بیا بنگـر که در یک شهر دشمن بر تو میگریم به تنهایی تمام خانهها شد بسته بر رویم، خدا داند چقدر در کوچههای کوفه کردم راهپیمایی به جان مادرت زهرا میا کوفه که میبینم شود پرپر به پیش دیدهات گلهای زهرایی میا کوفه که میترسم به پیش دیدۀ زینب کند بر نی سرت هم دلربایی، هم دلآرایی میا کوفه که میبینم سرت را با عزیزانت میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گردِ هـمآیـی میا کوفه که میبینم برای طفلِ عطشانت کند با اشکِ خجـلت دیدۀ عباس، سقایی میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که میبینم شرار تشنگی میگیرد از چشم تو بینایی اگـر میـثم ره و رسم گدایی را نمیداند ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـوهى ز درد بر سر شانه کشیدهام گـشتم ولى بـراى تو یـارى ندیـدهام هر جا که رو زدم به در بسته خوردهام دور تمـام شهـر به عشقـت دویـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
وقـتی نَـفَـس از سیـنـه بالاتـر نـیاید جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی برایِ آبـرویـم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفـتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگـند خوردم در مدینه بعدِ زهـرا خـانـومِ خـانه پشتِ در دیگـر نیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تنـور و خـار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم ای کاش می شد مـادرِ اصغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـی آبـروهـا آبـرویم رفـت از دست از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بینِ جـماعـت بـودم و گـودال رفـتم ای کـاش میشد لحـظـۀ آخـر نیـاید یا سـاربـان دنـبـالِ انـگـشـتر نـیایـد وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبـالِ این هـشـتاد خانـوم نـامـحـرمـی با خـیـزرانِ تَـر نـیایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هـر کس بـیاید کاشکـی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
من رسـول آیـههـای سـرخ قـرآن تـوأم مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم بچـههـایـم را فـدای بچـههـایت میکـنـم با همین لبهای خونی هم صدایت میکنم هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد با همین دستان خالی دامنت را خواستم در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم دور از این شهرِ هزار آیینِ بیمنظور شو هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو غم به غیر از سینهام جای دگر محبوس نیست کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست ترس من از سم مرکبها و از پامالهاست ترس من از گیر افتادن ته گودالهاست جـان مـسـلـمهـا فـدای نالـههای آخـرت ترس من این است بیمحرم بماند خواهرت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
هـمین که ذکـر احادیث قـال بـاقـر شد عجـین دل همه با کـردگـار غافـر شد یـگـانـه عـالـم دیـن پـیـمـبر ست بـاقـر عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر امـام پنجـم و باب النجـات انسان ست شفـیع محـشر پروردگار سبحـان ست اگـر چه اهـل دیـار رسـول اکـرم بود ولی دلش همه دم غرق حزن و ماتم بود مدینه در دل خود عالمی حکایت داشت مدینه آب و هوایش شمیم غربت داشت مدینه بـاغ دلـش را هـمیشه پرپر کرد صفـای آیـنـهاش را ز غـم مکـدّر کرد میان روضۀ حیرت مکرراً میسوخت همینکه چشم ترش رابه میخ در میدوخت ز داغ یاس نـبی غـرق بیقـراری بود هـوای دیـدۀ او دم بـه دم بـهـاری بـود شبی مصیبت مادر قرار از او میبرد شبـی ز مـاتـم سنگـین کـربـلا میمرد گـواه غربت و درد عـزیز زهـرا بود خودش زجمع اسیران روز غوغا بود به نیـزهای سر خـونین ماه لـشکر دید جـدا ز هم همه اعضای جسم اکبر دید مـیان صحـنـۀ گـودال بیحـیـا را دیـد لـبان تـشنـۀ فـرزنـد مـرتـضی را دیـد مقـابل نظـرش حـملهها ز هـر سو شد روانـه نـیـزۀ پـسـتی مـیـان پـهـلـو شد برای بیکـفن کـربـلا محـن میخـورد به پیش دیدۀ او چکمه بر دهن میخورد تـمام دار و نـدار حـرم به یغـما رفـت نوای اهل حرم تا به عرش اعلا رفت زمین ز خون ولی خـدا به جـوش آمد صدای نعل تر و تازهای به گوش آمد تنی ز کـیـنه لگـد مـال سُـم اسبـان شد کنار قـتلگهش خواهـرش پریـشان شد چه ظلمتی! که عدو اندر آن کشاکش کرد از این جنایت بد مادری زغم غش کرد زبعد حادثه همچون پدر هـراسان بود زشام و کرببلا دل غمین و گریان بود بـنـا به مـرثـیـۀ نـیـنـوا نـوایـی داشـت به یـاد کـربـبلا مجـلس عـزایی داشت خلاصه بیکـس و تنها امـام ما پَر زد به سـوی مـادر مـظـلـومـۀ ولا پـر زد کـنار جـد و پـدر در بقـیع مدفـون شد دراین مصیبت عظمی دل همه خون شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
مانند شـمعی پیکـر تو بیصدا سوخت در شعلههای سرکشِ زهر جفا سوخت قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگـفـتـیم ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟ حجّش قبول آن کس که پای روضۀ تو در آفـتـاب داغ صحـرای مـنا سوخت بسیـار در شهـر مدیـنه سوخت قـلـبت امّا بمیرم بیش از آن در کربلا سوخت بـوی حُـسین از آهـت آمـد بر مـشامـم از بس دلت در ماتم خون خُدا سوخت مانند زینُ العـابـدین، روح تو عُـمـری وقت عبور از روضۀ شام بلا سوخت ذهن تو پنجاه وسه سال ای نوح گریه وقت مُجسّم کردنِ طشتِ طلا سوخت شـلّاق نـامـردی تو را دنـبال میکـرد آن ساعـتی که خـیـمۀ آل عـبا سوخت آتش گرفـتی از درون وقـتی که دیدی همبازی تو دامنش در شعلهها سوخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا افـتـاده از نَـفَــس دل و دلـدارِ ما مِـنـا ده سال روضۀ عطش و سوختن بخوان گودال و ازدحام و تنِ بیکفن، بخوان افتاده زهـرِ کـیـنه به جانِ امـیرِ عشق دل از مدیـنه پر زده تا کوفه و دمشق این سوزِ تشنگیِ تو از جنسِ کربلاست انگار پیشِ چشمِ تو سر رویِ نیزههاست انگار میبـَرند تو را دست بسـته و… سنگـی رسیده و سرِ زینب شکـسته و پـایِ بـرهـنـه دخــتـرِ دردانـه میرود بالا بـلـنـدِ عـرش بـه ویـرانه مـیرود یادِ غـروبِ بی کسی و شعـلهها کـنیـد صحـنِ بقـیـع و سیـنـۀ ما کـربـلا کنید مانـده تنِ حسیـنِ تو در گـودیِّ عـذاب زینب کشانده شد به کجا؟ مجلسِ شراب از چـوبِ خـیـزران و لبِ یارِ ما نگو از اضـطـرابِ دخـتـرِ دلـدار مـا نـگـو دیدی به چشمِ خود که حرم زار میزند وقـتـی رقـیه سر رویِ دیـوار میزنـد سـرما و طعـنـهها و هجـوم کـنـایـهها رقـصـیـدنِ اهـالی شـام پـایِ نـیـزههـا آمـد طَبَـق که دق کـند آرامِ جـانِ شـاه لکـنـت زبـان گـرفت تـمام خـرابـه، آه آهِ رقــیـه دامـنِ مــحـراب را گــرفـت خوابید و از دوچشمِ حرم خواب را گرفت ای یــادگـارِ روضۀ تـنـهـایـیِ حـسیـن یـادش به خـیـر؛ دخـترِ بابـایی حـسین زد بر لب و دهن که پدر پیکر تو کو؟ ما نـدبه خـوانـدهایم بگـو دلبـرِ تو کو؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای پنجـمین امام که معـصوم هـفـتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکـمی» بر درد جهـل خلق، ز عـالم طبـیبتر نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گـلدستهای نداشت حرم، مرقـدی نبود صحـن و سـرا نیـافـتم و گـنـبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غـمهای عهـد کودکی از یـاد کی رود آتش به خـرمن جگـر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غـروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفـتی به قـتلگاه تو دیدهای چهها به اسارت به عمّه شد در شهر شوم شام، جسارت به عمّه شد تو طفـل روی ناقـۀ عـریان نشـستهای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشستهای تو طعـم تـازیـانـه و سیـلی چـشیـدهای بر روی خـار، همره طفـلان دویدهای دیـدی تو خیـمههای به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
چـقـدر نالـۀ بیجـان و بـیصدا داری به زیـر لب تو فـقـط ذکر ربّـنـا داری گـمان کـنم که رسیده زمان پَـر زدنت که زهـر کـینه اثـر کـرده و نوا داری چه کرده با تو که اینگونه محتضر شدهای شهادتـین به لبهای خود چرا داری؟ نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است مـیان هر نـفـس خـستـهات دعـا داری کشانده پای تو را روبه قبله، زهر جفا گـمـان کـنم که شما درد بـیدوا داری کـنـار بـسـتـر تـو مــادری عــزا دارد که گشته غرق غم و نوحه وعزاداری لبان خشک تو ذکر" حسین" میگویند دوبـاره گـریـه و مـرثـیـه را بنا داری هنوز هم تو به یاد سه ساله غـمگـینی هـنـوز هـم به دلـت داغ کـربـلا داری تو در لباس اسارت چه صحنهها دیدی چه زخمها که تو از کعب نیزهها داری دل شـکـسـتـۀ من وقـف مـاتـم تو شده شـمـا هـــوای دل خـسـتـۀ مــرا داری به خـواب دیـدهام آقا که مـرقـدی زیبا شبیه صحن و سرای امام رضا داری کـبوتـر دل من پـر کـشیده چون زائـر به قـصد مـرقـد خـاکـی حضرت باقـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای آنکه قبرت بیچراغ و سایبان است! روضه نمیخواهی! مزارت روضه خوان است گـلدستهات سنگی ست روی تربت تو گـنبد نداری ... گـنـبـد تو آسمان است اصلا نـیـازی به بـیانش نیـست دیگـر اوج غـریبی تو از قـبرت عـیان است تــو یــادگــار داغ هـای کــربـــلایــی از هُـرم مـاتم در دلت آتـشفـشان است هر روضهات کرب و بلایی میشود، چون دور مـزار تو پُـر از نـامه رسان است تـو شـاهـد بـاران سیـل آسـای خـونـی تو کعبهای، چشمت شبیه ناودان است تـو یــادگــار بـاغ هـای لالـه هـســتـی اما به ذهنت خاطرات صد خزان است جـسم تو در خـاک بقـیع و روحت اما در قلب یک گودال، هر شب میهمان است دیدی که در گودال، جدت را چه کردند دیدی که عمه روی تَل بر سرزنان است تو شـاهـد گـلهـای از سـاقـه جــدایـی دیدی که بر نیزه سرِ پیر و جوان است تو غـیرت اللهی ... غـم ناموس دیدی از داغ غارت در گلویت استخوان است تو مقـتلی هستی که دیده روضهها را آنچه زبان از گـفـتنش هم ناتوان است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
منـم که زنـده نـمـودم خـدا پـرستی را منـم که شیـخ و مـرادم تـمام هستی را منـم که زنـده نـمـودم عـلـوم قـرآن را کـشانـدهام به تمـاشا بهـشت ایـمـان را مـنـم کـه زنـده نــمـودم قـیـام جـدّم را مـنـم که زنـده نـگـه داشتـم مـحـرّم را در اوج عـرش مقـامی رفیع دارم من و غـربـتی چو غـروب بقـیع دارم من منم که سنگ مـزارم پر کـبوترهاست منم که زائر تنهای هر شبم زهـراست منم که در نفسم عطر کربلا جاری است شمیم غربت من در دل منا جاری است هـزار حـرف نگـفـتـه مـیـان دل دارم هـــزار درد نـهــفـتـه مـیــان دل دارم هزار حرف نگـفته ز ماجـرای حسین چقدر روضه گرفتم فقـط برای حسین هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست سری که رفت روی نیزهها که یادم هست همین که رفت عمو، قامت حسین خمید همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید میان سلسلهها یک به یک قطار شدند به روی ناقـۀ عـریان همه سوار شدند چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند چه حرفها که دراین کوچهها شنیده شدند هـنـوز قـصّـۀ بـازار شـام یـادم هـست هـنوز سنگ سرِ پـشت بـام یادم هست چه نالهها که در این سینهها بریده شدند چه مویها که سر هر گذر کشیده شدند هـنوز قـصّۀ آن نـیـزه دار یـادم هست صدای دخـتـرکی بیقـرار یـادم هست هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز هنوز خاطر من زخم سلسله است هنوز شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین سه ساله بود ولی پیـر عـشق بـابا بود سه ساله بود ولیکـن شبـیـه زهـرا بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
تشبیه و استعاره به وصفت نیاز نیست این واژهها به وصف غمت چاره ساز نیست دیگر به گِل نشسته کلام و عبارت است آقا تـفـضّـلی کـه زمـان اشـارت است فـرهـنـگ نـامـۀ غــم و انـدوه کـربـلا ای مـسـتـنـدتـریـن سـنــد داغ نــیـنــوا از کـودکی تو بـار امـانت کـشـیـدهای انـــدازۀ تـــمــام فـــلـک داغ دیــدهای خورشید هم به گرمی داغ دل تو نیست ایوب را توان غم و مشکـل تو نیـست تو چهارساله بودی و در اوج کودکی دیدی به نیزه رأس عزیزان یکی یکی تو چهارساله بودی و صد درد دیدهای دشمـن مـیـان خـیـمـۀ بـیمرد دیـدهای تو چهارساله بودی و شب گریه دیدهای گهوارهای که برده شد از خیمه دیدهای تنها امیـد و دل خـوشی تو حـسین بود دیدی که اوفـتاده به تـیر و سنـیـن بود تو قلب شرحه شرحۀ احـساس دیدهای از دور جـســم پـارۀ عــبـاس دیــدهای هـم بــنـد نــازدانــۀ بــابــا رقـــیــهای تـو کـیـنـه دار ظـلـم یـزیـد و امـیـهای در مجـلس شـراب که جـای شما نبود جـای شما که گـوشۀ ویـرانـهها نـبـود از عمه درس صبر و رضایت گرفتهای از خطبهاش تو درس ولایت گرفتهای از کودکی تو یـاد گرفـتی به اوج درد هرگز کسی نمیشـنود گـریههای مرد نَـبوَد عجـب که بـاقـر عـلـم نبی شدی در این مـقـام بـا نَـفـَس زیـنـبـی شـدی یـا بـاقــر الـعــلـوم اگـر بـیلـیــاقــتــم من دعـبـل شـمـایـم و بـنـمـا شـفـاعـتم
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم آنكه شده به كـودكى شاهد كـربـلا منم ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى از پس زين العـابـدين ولىّ كـربلا منم وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم آنكه ز بين خاك و خون باغم و غربتى فزون سر بريده ديده است به روى نيزهها منم همدم شير خوارهام محـرم گاهـوارهام هـمـسفـر رقـيـهام محـرم بـچـهها مـنم هـمره كـاروانـيان اسير دست دشمنان به زير تازيـانـهها به شام و نيـنوا منم آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است چه در بقيع چه كربلا چه بين خانهها منم قسم به اين حـقـيـقـتم بخاطر مصيـبـتم آنكه بود به دست او برات كـربلا منم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
لبم شهد و دهانم چشمۀ فیض و کلامم جان سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش امام پنجم و معصوم هـفتم حضرت باقر که تا شام ابـد بـادا سلام از حیّ مـنانـش لقب باقر، محمّد نام او، کـنیه ابا جعـفـر تعالی الله از این کنیه و از این نام و عنوانش رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش جهان فضل تا شام ابد، مدیـون احسانش سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش سلام آورده جابر از رسول حُسن سبحانش عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش چراغ روشن دلهاست قبر بی چراغ او چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش ضریحش کعبۀ دل بود و ایوانش بهشت جان الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش کیام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم خـدا باشد ثنـاگویش، نبی باید ثـناخوانش فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفـرش گهی بستند بهـتان و گهی بُردند زندانش ولی عصر در شبهای تاریک است، زوّارش تمام خلـق عالـم پشت دیـوارند مهـمانش کنار قبر او جـرأت ندارد زائری هرگز که ریزد قطرۀ اشکی بر او از چشم گریانش مگو در روضهاش شمع و چراغی نیست، میبینم که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را نشان تشنگی پیداست بر لبهای عطشانش دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش نهان با پیکرش در خاک شد غمهای پنهانش بوَد در شعلۀ جانسوز، نظم «میثمش» پیدا غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش
: امتیاز
|